آرشيو مطالب

آبان 1393

خرداد 1393

ارديبهشت 1393

دی 1392

آذر 1392

آبان 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

تير 1392

خرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

لینک دوستان

قالب وبلاگ

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60

قالب بلاگفا


نويسندگان
amir


درباره وبلاگ


پیوند های روزانه

سفیر تدبیر

حضرت مادر . سلام الله علیه .

جامدادی

نقاش فقیر

ایستگاه خنده

راهی...

گلدون

مهدویت و انتظار

همه چیز

کلاس سوم معرفت

عصفور

شهدا شرمنده ایم

عطربارون

افسران جوان جنگ نرم

مینی بسیجی

سنگر سایبری

مهدویت

یا اباصالح المهدی(عج)

الهم عجل لولیک الفرج

angry face

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

تیر برقی چوبی...

همکاری:)

امام خمینی(ره)

عاشقشم

سیدنا...

خداکنه شیطون فریبمون نده

فاضل نظری

عشق

تلاش دیدنی برای به دست آوردن غذا

وقتی مریخی ها پرچم آمریکارا میبینند!

مثل آینه باش...

ارباب صدای قدمت آمده است...

دارد زمان آمدنت دیر میشود...

روز / جهانی / خون خدا...

بدون شرح

بوی اسسپند می آید انگار محرم نزدیک است

بزرگترین عید ما بچه شیعه ها مبارک

خسته نباشی دلاور

تفاوت

تبریک...

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


از ادیسون یاد بگیریم

 ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد.

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً كاری از دست كسی بر نمیآید و تمام تلاش مأموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.

پسر با خود اندیشید كه احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سكته میكند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند.

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او میاندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ میبینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را میبینی؟ حیرت آور است! من فكر میكنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت میكنی؟

چطور میتوانی؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشسته ای؟

پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمیآید. مأمورین هم كه تمام تلاششان را میكنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظرهایست كه دیگر تكرار نخواهد شد!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فكر میكنیم! الآن موقع این كار نیست!

به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!


فردا صبح ادیسون به خرابه ها نگاه کرد و گفت: "ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم."

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود وهمان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

ارزش زیادی در بلاها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن از بین میرود.



نوشته شده توسط amir در 1 / 4 / 1391




پسرخوب


* یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه می شود: مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد!

* یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره!

* یه پسر خوب عکس الکساندر وگراهام بل رو قاب نمی کنه بزنه تو اتاقش!

* یه پسر خوب زمانی که کسی می خواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقا نداده و قصد جان عابر را نمی کند.

* یه پسر خوب که ژیان سوار می شود روی بنز همسایه با سوئیج ماشین نقاشی نمی کشد

* یه پسر خوب زمانی که تصادف می کند همانند قبایل زامبی وحشی بازی در نیم آورد.

* یه پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابان های شهر را متر نمی کند.

* یه پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم می کند.

* یه پسر خوب روزی 10 بار هوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمی کند.

* یه پسر خوب 5 ساعت در حمام آهنگ های ضایع نخوانده و برای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمی کند.

* یه پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن هوار نمی زند و آبروی خانوادگی خود را نمی برد.

* یه پسر خوب با دوستانی که مشکوک به علافی و لاابالی گری هستند معاشرت نمی کند.

* یه پسر خوب به جای این که پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد، حساب آتیه جوانان باز می کند و برای 1000 سالگی اش برنامه ریزی می کند.

* یه پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک به کار نمی برد.

* یه پسر خوب همانند خاله زنک ها تلفن را قورت نداده و سالی به 12 ماه دهانش بوی تلفن نمی دهد



نوشته شده توسط amir در 1 / 4 / 1391




فرق میان بهشتیان و جهنمیان

     روزي يک مرد با خداوند مکالمه اي داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد، مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده مي آمدند، آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
    مرد با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد گفت: 'خداوندا نمي فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي کنند!'


    هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، هنگامي که عيسي مصلوب مي شد، به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را دوست داشته باشيم، به هم نوع خود مهرباني نماييم وهمسايه خود را دوست بداريم



نوشته شده توسط amir در 30 / 3 / 1391




ساخت کار دستی های زیبا

 ساخت کار دستی های زیبا باوسایل دور ریختنی

 

ساخت کار دستی با استفاده از لوازم بی مصرف

 

بقیه در ادامه مطلب

 



.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط amir در 29 / 3 / 1391




زندگی

  زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد

زندگی، بغض فـروخورده نیست

زندگی، داغ جگـــر گـــوشه نیست

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست

زندگی، شـــوق وصال یار است

زندگی، لحظه دیدار به هنگامـــه یاس

زندگی، تکیه زدن بر یــار است

زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است

زندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواند

که به وجدت آرد به ســــرشاخه امید و رجا

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است

زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است

به، چقدر شیـــرین است

زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب،

روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق

زندگی گاه شده است که برد بیراهم

زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد

زندگی را باید، قدر بدانیم همه



نوشته شده توسط amir در 29 / 3 / 1391




عشق

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید

به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید

به باد گفتم عشق چیست؟ وزید

به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید

به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد

و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست!!!

 


ای که می پرسی نشان عشق چیست                                                     عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

   عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست                                                          عشق یعنی جان من قربان اوست



نوشته شده توسط amir در 29 / 3 / 1391




بلبل

اگه دوست دارید اسم خودتون را با صدای بلبل بشنوید!

به آدرس زیر برید

.

.

.

.

 

 
 
 
 
 
 
 


نوشته شده توسط amir در 1 / 1 / 0




تنبلی تا این حد ...

 چه تاکسی باحالی!!! 

  عکس های باحال و خنده دار اوج تنبلی



نوشته شده توسط amir در 1 / 1 / 0




صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by amir.fesahat This Template By Theme-Designer.Com